این بار شرم تازهای دارم برایت
آوردهام آن را نثار خاک پایت
شرمی که با آن میشوم چون اشکها لال
یا بیصداتر از نگاه آشنایت
در این کویر تار، این قحط ترانه
کو جرعهای از جویباران صدایت
بختم کجا و سایهی آن شاخ طوبا
دستم کجا و قامت سبز رسایت
تنها همین، تنها همین را میتوان گفت
از دل، دلی که مانده این جا مبتلایت
یک آسمان گنجشک هر روز از نگاهم
پر میکشد تا باغ سبز گونههایت
این شرم را آمیختم با شکر پر اشک
شاید سزاوار افتد آن جا زیر پایت
شاعر: سید حبیب الله حسینی میرآبادی